قرار من با خدا این شد که
من چشمامو ببندم ...دستمو بزارم توی دست خدا و باهاش برم جلو...
خدایا قول بده مواظب سنگای جلوی پام باشی ...
قول بده مواظب آخرش باشی...
من ...تا جایی چشمامو باز نگه داشتم که می دونستم چی خوبه و چی بد
ولی از این به بعدش با تو...
من اسمشو میذارم دوستی و تکیه به تو...
ولی تو اسمش رو بزار توکل...
می دونم ازتوکل به تو هیچ وقت پشیمون نمیشم
مواظبم باش و هوامو داشته باش!!!
وقتی چترت خداست !
بگذار ابر سرنوشت هر چه می خواهد ببارد ...
در تمام رنج هایی که می بریم
"صبر" اوج احترام به حکمت خداوند است...
در هیاهوی زندگی دریافتم
چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم
و چه غصه هایی که سپیدی مو هایم را حاصل شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود
و اگر نه
نمی شود
به همین سادگی...
انسانهای بزرگ دو دل دارند
دلی که درد میکشد و پنهان است
و
دلی که میخندد و آشکار است ...
ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﮑﺎﺭﻩ ﺷﻮﯼ؟
ﮔﻔﺖ؛ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﻮﻡ ! ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ...
ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ؛ﮔﻮﯾﺎ ﺷﻤﺎ مفهوم زندگى را نفهمیده اید...!
